سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر که خود را بزرگوار دید شهوتهایش در دیده وى خوار گردید . [نهج البلاغه]

ساحل زندگی

 
 
حکایت(دوشنبه 86 آذر 26 ساعت 3:28 صبح )

سه پدر سگ

روزی هارون الرشید و عیسی‌بن جعفر منصور و فضل‌بن‌ربیع به شکار رفته بودند. در راه با یک نفر اعرابی مصادف شدند. عیسی‌بن‌ججعفر به طور مزاح به مرد اعرابی گفت:
- ای پدرسگ سلام علیکم.

مرد اعرابی گفت: چرا بدزبانی می‌کنی؟ به خدا باید جبران این اهانت را بنمایی.

عیسی پرسید که آیا برای جبران حاضر به قبول حکمیت این دو نفر هستی.

- گفت: آری!

هارون‌الرشید اظهار نمود که در عوض ناسزایی که به تو گفته‌است، یک درهم از او بگیر. مرد اعرابی پرسید: آیا این حکم عادلانه است؟

هارون و فضل هر دوجواب مثبت دادند. آنگاه مرد اعرابی سه درهم از جیب خود بیرون آورده و گفت: «این سه درهم را بگیرید و هر سه‌ی شما پدرسگ هستید!»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

خروفیلسوف

 

شخصی می گفت: در سرزمین خود به آدم عاقلی معروف شده بودم و مرا فیلسوف می نامیدند. روزی سوار بر الاغ می‌رفتم که در راه به دوستانم برخوردم. آنها تصمیم گرفتند که مرا شراب مهمان کنند. یکی دو لیوان نوشیدم و اعتراضی نکردم.
وقتی احساس کردم که برایم کافیست به امتناع پرداختم. ولی آنها اصرار می‌کردند: «از دیگران نباید عقب ماند، تو آخر مرد ساده‌ای نیستی، بلکه فیلسوفی!»
برای اینکه آنها درباره‌ی فیلسوف فکر بدی نکنند، نوشیدم و نوشیدم. و چنان زیاده روی کردم که نفهمیدم صبح در کجا بیدار شدم. مثل اینکه کله‌ام پر از جیوه و تمام بدنم خرد و خمیر شده بود... آن لحظات برایم خیلی تلخ و ناگوار گذشت. به سختی سوار بر الاغم شدم و رفتم. به رودخانه رسیدم و خرم مشغول آشامیدن آب شد. خر از آب سیر شد، ولی من حادثه روز گذشته را به یاد آوردم و به اصرار پرداختم که باز هم بخورد. هم نوازش کردم، هم تهدید و کله‌اش را به زور داخل آب کردم! به هیچوجه نمی‌آشامید! رو به خر کرده و گفتم: «خوب! پس از حالا به بعد، تو فیلسوف و من خر هستم!!».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

سلام سلام

خوبین؟؟چه خفر؟؟؟

می خوام امروز از عزیزم براتون بگم،می خوام شما هم اونو بشناسید، میخوام بدونید که چه فرشته ای من دارم،فرشته ای که من حاظر نیستم به هیچ قیمتی از دستش بدم، یعنی اگه از دستش بدم منم از دست رفتم

می دونید من تو این دنیا فقط به امید اون دارم زندگی می کنم به هم قول دادیم که با هم دیگه قله ها رو فتح کنیم .فرشته ی من انسیه جونمه، قراره به خاطر من شب و روز درس بخونه که اونم دانشگاه تهران قبول بشه بیاد پیشم

ابجی جون من منتظرتما،چشم براهتم

شما هم براش دعا کنید که توزندگی موفق باشه

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------

ابجی جون عشق من و تو هم هرگز نمی میره



 
لیست کل یادداشت های وبلاگ?